زن مدیر می‌داند که اگر موقع رانندگی وارد یک کوچه بن‌بست شد چه کند؟ بله سریع دنده عقب می‌گیرد و از کوچه خارج می‌شود. اگر در هفته هر روز وارد این کوچه بن‌بست شود و این اشتباه به یک عادت تبدیل شود، هر هفته، هر ماه و هر سال این عمل را تکرار کند، حتما به درایت خود شک می‌کند. ولی معلوم نیست که چرا ما در مسیر زندگی مشترکمان مدام به کوچه‌های بن‌بست تکراری وارد می‌شویم؟


راه را بلد نیستیم؟ نه ما که مدام وارد همین کوچه شده‌ایم. دیوانه شده‌ایم؟ نه همه به عقل و درایت ما ایمان دارند. آها! فقط یک چیز است و آن هشیار نبودن به علائم و نشانه‌هایی است که به ما می‌گوید این کوچه بن‌بست است.


زن مدیر می‌داند که ستیز کردن بر سر مسائل حل ناشدنی یک کوچه بن‌بست است. پس وارد این کوچه بن‌بست نمی‌شود. می‌توانید تصور کنید که چقدر مسخره است اگر اتومبیل را مدام به دیوار این کوچه بکوبید به امید اینکه راه مسدود و بسته باز شود.


زن مدیر می‌تواند برای مهمترین تصمیم زندگیش - ازدواج - ارزش قائل باشد و برای حل مشکلات ناشی از آن از انجام خطاهای تکراری و ورود به کوچه‌های بن‌بست خودداری کند.